پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

روز خسته کننده

امروز از اون روزای خسته کننده است که نمیتونم خودمو تحمل کنم .منم مثل خیلیای دیگه سر جای خودم نیستم ..منم شدم مثل خیلیای دیگه دارم کار میکنم صبح میرم تا شب سر کار..خانواده راضین آیا خود من هم راضیم؟ جایگاه من اینجاست؟ نمیدونم مثل همیشه وقتی همه راضی باشن واسم خوبه..اما امروز از اون روزاییه که خود اصلیم فوران میکنه و عذابم میده.بدبخت چیز بدی هم نمیگه میگه جات اینجا نیست.میگه نباید اینجوری باهات برخورد بشه.میگه زیاد با مردم نخند چون میگن طرف هیچی حالیش نیست باز رسیدم خونه اول چرا که بازم برای مردم...بابا میخوام آزاد باشم میخوام هیشکی نشناسه منو...میخوام مثل یه درخت که همچین برگ و بار درستی نداره مردم بی تفاوت به رفتارم ازم عبور کنن...دیگه نمیخوام واسه کسی قیافه بگیرم ودیگه نمیخوام کسی واسم قیافه بگیره..واه واه واه حالم چقدر بده..همه ازم انتظار دارم بخندم درست وقتی که بهم ضربه زدن دوست دارن بخندم...!جام اینجا نیست...دیگه جام اینجا نیست نه بابا تبلیغ مایع ظرفشویی نیست جام اصلا تو این دنیا نیست.مردمی رو میبینم که محکم از اون دنیا حرف میزنن و این دنیا رو محکمتر گرفتن و واسه همه کاراشون حدیث و آیه میارن...هر کی همونجوری که دوست داره معنی میکنه حرفای اصیل رو...بازم حرف دارم اما چون واسه نوشتنشون به کیبورد نگاه میکنم حرفا قاطی میشن و کلا ۳۲ تا حرف جولو چشم سیاهی میرن...انتخابشون جوری که بتونه منو تورو آروم کنه سخته..

سلام دوباره

سلام دوباره میکنم بهت که اومدی سر بزنی وبلاگم... 

سلام دوباره میکنم به خودم که دوباره اومدم سر بزنم به وبلاگم بعد ماه ها... 

خدا رو شکر میکنم که سالمم و میتونم بیام اینجا و دوباره درد و دل کنم و حرفهایی که احساس میکنم بجز من خیلیای دیگه باید بشنون رو بنویسم...آخه میدونی از وقتی فهمیدم درد و دل یعنی چی با خیلیا درد و دل کردم نه تنها آروم نشدم بلکه با فهمیدن دردهام راحت تونستن بهم ضربه بزنن...واه واه یعنی آدما باهات دوست میشن که ضربه بزنن؟ یا اصلا فکر کنم وقتی میبینن ازشون قوی تری بهت نزدیک میشن تا ضعفتو بشناسن؟یا اصلا نمیفهمم دلیل دوستی خیلیا چیه...کاش هرکی میومد و باهات دست میداد یا روبوسی میکرد باهات رو پیشونیش مینوشت که چرا داره اینکار رو میکنه و مینوشت دلیل من از دیدنت و با تو بودن اینه...نتیجه که هیچ دلداری بجز پدر و مادر و غریبه هایی که مثل تو دارن این وبلاگ رو میخونن و در نهایت یه دوست که مثل خودته و از صافی های بسیاری رد شدن وجود نداره...پس حالا با این تفاصیر دلیل برگشتن و نوشتنم هم واسه خودم معلوم شد هم واسه تو... و اینکه این دفه بیشتر مینویسم و بیشتر میخونی... و هر نوشته صافیه مخصوصیه واسه پیدا کردن دوستی که میخوام پیدا کنم ... تا باهاش درد و دل کنم و بهم و بهش آسیبی نرسه...