-
میای وبلاگ من
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 01:38
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 16:09
-
در گذشت از چهار راه حوادث...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 18:47
امیدوارم این عکس که واست درست کردم رو به عنوان قدر دانی از طرف یکی از تماشاچیای کوچیکت قبول کنی سال 1314 بود که تهران نوزادی رو در آغوش گرفت تا اون رو برای دنیایی بزرگ کنه... مثل بقیه انتخاب شده ها... قطاری نبود که از همون اول تو ریل خودش قرار گرفته باشه... داروسازی رو انتخاب کرد ، فهمیده بود کیمیا گره...! اما کیمیا...
-
پانزده روزه بیداری...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 15:04
داستان پانزده روزه بیداری من توی اورژانس بیمارستان میلاد ، بالای سر بابای عزیز ، که بر اثر فشار بالا خونریزی مغزی کرده بود ... تا روزی که به خونه برگشت تا فارغ از بوی بیمارستان بهبودی خودش رو بدست بیاره... سلام عزیز... 15 روزه که نیستم...یعنی نبودم... پانزده روز سخت، جنگ با همه برنامه ریزی ها... به همین آسونیا هم که...
-
وبلاگ
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 12:07
وبلاگم درد منو دیگه دوا نمیکنه... غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
-
عزیزام!
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 00:45
اسمشو که گوشه عکس نوشتم...... یه خواهر دوقلو هم داره که اونم تو ادامه مطلب میتونی ببینیش...اینجا محمد چند ماه بیشتر نداشت ... گرفته بودمش تو بغلم دیدم داره قرمز میشه هی و به خودش فشار میاره... گذاشتمش روی زمین و با موبایلم ازش عکس گرفتم!قیافش خیلی دیدنی شده بود...الان دو سال و نیمشه! من هم میشم عموی این دوقلوها! سمت...
-
مملکت!رمز عابر بانک
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 23:33
سلام دو روز پیش من کارت عابر بانکم رو گم کردم... از اونجا که فکر میکردم جایی جا گذاشتم زیاد فکرم رو مشغول نکرده بود.. دیشب اخبار گفت : رمز عابر بانک هاتون رو عوض کنید... امروز هم اس ام اس بانک پیغام داد که فلانی رمزت رو عوض کن و فلان... 1 ساعت از این موضوع نگذشته بود که دیدم اس ام اس اومد، برداشت از حساب مبلغ 180 هزار...
-
خوش به حالت فاحشه
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 22:12
خوش به حالت فاحشه ... چون از همون اول میدونی چی میخوان ازت... خوش به حالت فاحشه... به همه عشقای پاک نارو میزنن بخاطر اینکه زیر زبونشونه مزّت خوش به حالت که کسی با حرفای خوب خامت نکرد... هیشکی تو تخت خیال نبردت و خوابت نکرد...
-
خاک سرد...
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 19:06
داستان برمیگرده به چند روز پیش و جوونی که با دوستش تصمیم میگیرن واسه آمرزش گناهاشون شب به قبرستون برن و توی قبر خالی تا صبح بخوابن!که اون جوون خود من هستم و داستان از زبون خودمه!!!(اونا شنیدن که این کار خیلی ثواب داره!)و شب راهی قبرستان تاریک شهر میشن! حتما بخوانید... همراه با تصویر خوابیدن تو قبر یه رسم قدیمیه که...
-
قرار ما امشب تو یه قبر خالی...
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 00:41
سلام... ۲ مدل رفیق داریم... البته این مال قدیمه... الان بالای هزار مدل رفیق داریم ...وارد بخش رفقا نمیشم چون خوابن.. همون دو مدل رو میگم تا به قرارمون برسیم... یه مدل رفیقیه که میخواد و میتونه بیاد بهت سر بزنه... تو هم میخوایش و میری بهش سر میزنی... یه مدل رفیق هم داریم میخواد ولی نمیتونه بیاد بهت سر بزنه و ببینتت......
-
پیرمرد دانا!(سربازیه من)
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 15:18
سلام ... یه روز تو خدمت سربازی که داشتم ابرا رو با دردای دلم آزرده خاطر میکردم...به سمت در خروجی پادگان راهی که به بهانه خرید وارد خانه های سازمانی بشم.. اونجا آدم بود، زن بود، بچه بود ... زندگی بود..رسیدم بازارچه .. ابرا خوشحال از اینکه وقتی مشغول شم به خرید دست از سرشون بر میدارم.. چشمم به پیرمردی افتاد که گوشه یه...
-
مرگ...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 13:39
از مرگ میترسی!؟
-
ماها لخت بدنیا اومدیم...لخت هم از دنیا میریم...
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 16:55
هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت یه روز به فکر بازی، توی دنیای اسباب بازی ها غرق و یه روز تو فکر سرگرمی و دنبال شنیدن قصه و دیدن تصویر و گذران وقت به هر نحوی و تکیه کلام بود، اه حوصله ام سر رفت...یه روز تو فکر سفر دسته جمعی و کوه و راه و ورزش و مسابقه!!! یه روز تو فکر خوشکل تر شدن و خوش سیما تر بودن...
-
تو باشی گریه نمیکنی؟
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 16:11
سلام... چند روزه دارم به تولد نوزاد ها فکر میکنم... هدیه های عشق از طرف خدا... در گذر از سیاست زاد و بلد، همیشه این علامت سوال بوده که حالا بعد از ورود به این دنیا چرا گریه... در حالیکه ما هیچ چیز از این دنیا در سر نداریم... خیلی شگفت انگیزه این حادثه!!! که ۹ ماه رو توی جای نرم و گرم و خیس باشی و بخوای تو کمتر از...
-
دادا بلاگ
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 01:40
-
عجب!
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 01:11
کسی حس خوندن نداره و این همه آدم در حال نوشتن! عجب!واسه کی مینویسم!
-
چی شد به تو!
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 23:34
چی شد به تو که گرفتار شدی رفیق! تو که به قول بزرگترا هنوز سنی نداشتی؟! چی شد به تو رفیق!؟ مشتی از اون روز که تورو میشناسم در حال سوال کردنی، مگه نه!؟ تا حالا یه جواب درست واسه سوالات پیدا کردی یا نه؟! سوال هایی که بچه گی از آشناهام میپرسیدم یادم نمیاد ولی جواباشون، چه خوب یادم مونده! بزرگ که شدی خودت میفهمی!آخ از دست...
-
خدا نگهدار
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 21:34
کلمه با ارزشیه... به راحتی به کسی نگو این کلمه رو...
-
بدون شرح
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 10:35
...
-
خدا نگاه کن
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 18:31
خدا نگاه کن بنده هاتو... فکر میکنن هیچوقت نمیمیرن و وقتی میمیرن گرد و غبار و خاک حتی سنگ قبرشون رو از یاد میبره.. توی ۱ دقیقه دل رو میشکونن و نمیدونن واسه التیام بخشیدن به اون درد سالها باید سخت گذروند... کل عمر و سلامتیشونو میدن برای بدست اوردن پول و بعد کل داراییشونو میدن واسه بدست اوردن سلامتیشون... یه عمر در حسرت...
-
واسه همه تولد گرفتیم...
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 03:10
تو سالی که گذشت واسه همه تولد گرفتم... مبادا کسی غمگین شه که کسی یادش نیست که اونروز پا رو زمین گذاشته... همه چی تکمیل از کیک بگیر تا کادو از شمع بگیر تا آتیش بازی... هوووووووووووووووووووووووو...چقدر خوب گذشت دستتون درد نکنه... ۳۰ فروردین تولدمه... همونطور که پیش تر گفتم امسال همه رفتن دنبال کار خودشون... همه به یه...
-
آروم بخواب دوست من...
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 02:25
آروم بخواب دوست من ،صبح که از خواب بیدار میشی تازه همه میخوابن... با هرکی حرف میزنی صداتو نمیشنوه یا خوابه یا خودشو بخواب زده... یا بیا مثل من شبگرد شو نخواب... منم اولاش واسه اینکه صدامو همه بشنون داد میزدم... صدام تو شلوغیهای خور خور روزانه مردم گم میشد.. تا اینکه شب شد و مردم همه بیدار شدن ... همه جا از بیداری مردم...
-
نام زهرا مایه احساس بود...
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 20:04
بر شب ظلمانی من قمر تویی تو... شاید حال خراب من از این شبها هم باشه... که یه بانو رو که همیشه از بزرگیش شنیدیم دارن غریبونه از کنار کومه ها میبرن تا یه جای امن واسه آرامگاهش پیدا کنن .. جایی که دیگه کسی نتونه بانو رو پیدا کنه.. آخ که ما هم ناله میکنیم و بچه های بانو هم تو اون شب ناله میکردن ... ناله ما کجا و ... آخ آخ...
-
شبی ساکت و دلگیر...
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 19:08
شبی ساکت دلگیر... خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر... و نزدیک اذان بود... که پیچید در آفاق همه نغمه تکبیر... نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش... و مشغول دعا باش.. که باز است به درگاه الهی در رحمت.. و آن لحظه بوَِد لحظه شیرین اجابت... شدم غرق عبادت.. دو چشمم همه از اشک شد و روی لبانم همه سوگند... که یارب...
-
از یه سرفه شروع شد
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 00:32
بدترین روز زندگیم از یه سرفه شروع شد... -چرا سرفه میکنی؟ -حالا یه سرفه مگه دلیل میخواد؟ -آدم سالم که نباید سرفه کنه... همین چند تا جمله باعث شد با عصبانیت من کل زندگیم رو به سمت دیگری بچرخونه جوری که کارم رو از دست دادم با خونه دعوا و با دوستم هم به هم ریختم....بقیشم اعصاب ندارم که بنویسم باشه واسه بعد..
-
چی شد که اومدی...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 01:31
چی شد که اومدی غریبه؟ چی شد که این همه آدم رفتن و نموندن غریبه؟... یعنی اگه تو هم حوص کنی بمونی یه روز باید بری؟ پس اصلا واسه چی میای؟ من کشور نیستم و تو گردشگر.. من آدمم و تو هم آدم... ماها چرا دوست داریم همدیگرو بگردیم؟ آخ که چقدر سوال دارم که اگه کل کره زمین جمع بشن بازم میپرسم واسه چی جمع شدید دور هم! هرچی میبینم...
-
بیدار شدم...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 19:23
همین الان
-
بیدار شدم...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 19:22
-
بذار بره...(زندگی رو میگم)تو بمون
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 03:23
سلام...عید بر شما مبارک... یه اخلاق و رویه خیلی بد داریم ما ایرانیا و اون اینه که تا یه چیز رو نبینیم و برامون اتفاق نیفته، بهش فکر نمیکنیم و ناراحت نمیشیم ،حتی از شنیدن اون ککمون هم نمیگزه...چند باری در کودکی شنیده بودم از سنگسار ،چند باری شنیده بودم از چوبه دار ،.چند باری شنیده بودم از خون و خونریزی...،و خیلی راحت...
-
۱۳ روز گذشت...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 02:50
سلام... قراری داشتم با دلم که هر چی سرش میاد تو سال جدید رو بنویسم و با لحظه لحظه های گذشته ام در آینده حالی خوش داشته باشم...سال شروع شد اما نو نشد در امتداد بود در امتداد لحظه های سال پیش...همه بیدار بودیم تا ۲ ساعت به صبح و خوابیدیم تا ۲ دقیقه به پایان...همه سر پا بودیم و خسته یادش بخیر حالا خوبه سال پیش نشسته...