پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

شبی ساکت و دلگیر...

شبی ساکت دلگیر... 

خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر... 

و نزدیک اذان بود... 

که پیچید در آفاق همه نغمه تکبیر... 

نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش... و مشغول دعا باش.. 

که باز است به درگاه الهی در رحمت.. 

و آن لحظه بوَِد لحظه شیرین اجابت... 

شدم غرق عبادت..  

دو چشمم همه از اشک شد و روی لبانم همه سوگند... 

که یارب تو رهایم کن از این بند...

بیقرارم خدای من... صدای دلم اکو یی شده!!! 

کاش یه بال بود میتونست یکم منو ببره بالا تا بتونم نفس بکشم.. 

اما خدا انقدر زمین خوردم اضافه وزن دارم و زمینی شده دلم فکر کنم...  

باید رژیم بگیرم باید کمتر زمین بخورم تا سبک شم و بتونم پرواز کنم خدا... 

کمکم میکنی خدا .؟ 

مشتی واسه تو که فرقی نداره وقتی این همه پرستو و پرنده پرواز میکنن یکار کنی یه بندت 

اندازه یه نفس کشیدن پرواز کنه خدا ! 

خدا دلم کباب به ولاه... اگه کسی که منو بشناسه اینارو بخونه اگه نخنده حتما دیوونه میشه... 

میدونی چرا؟ چون تو صورتم چیزی جز لبخند ندیدن و نخواهند دید به کرم تو... اما دلم چی دادا؟ 

  

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد