پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

تو باشی گریه نمیکنی؟

سلام... 

چند روزه دارم به تولد نوزاد ها فکر میکنم... 

هدیه های عشق از طرف خدا... 

در گذر از سیاست زاد و بلد، همیشه این علامت سوال بوده که حالا بعد از ورود به این دنیا چرا گریه...  

در حالیکه ما هیچ چیز از این دنیا در سر نداریم... 

خیلی شگفت انگیزه این حادثه!!! 

که ۹ ماه رو توی جای نرم و گرم و خیس باشی و بخوای تو کمتر از دقیقه وارد جایی بشی که اصلا با هیچکدوم از ویژگی هاش آشنایی نداری... 

با خودم گفتم چه چیزایی برای اولین بار میتونه خیلی اذیتش کنه این کوچولوی معصوم رو... 

و چه ناراحتی هایی رو باید تحمل کنه واسه ادامه زندگی که دیگه یه اجبار شده واسش.. 

درجه حرارت رحم مادر به ۳۷ درجه میرسه که وقتی تو یک آن این بچه رو به بیرون راهنمایی میکنیم این شکست دما رو چطور تحمل میکنه... باد سردی رو تنش میشینه ... چقدر غریبانه به دنیا میاد این بچه...۹ ماه تو تاریکیه مطلق بوده و چشمان کاملا بسته باید تو یک لحظه با بدون شناخت چیزی به نام نور به ازدواج باهاش در بیاد...و چنین نور زیادی رو از اون چشمها که تا بحال نور ندیده عبور بده...تصورش هم یکم... 

۹ ماه بدون تنفس و غذا خوردن از راه ناف..تو یه محیط لزج و سپس زندگی تو یه جای خشک بدون استفاده از ناف..باید یاد بگیره نفس کشیدنو غذا خوردن رو از راه دهان!!! تو باشی گریه نمیکنی!! 

منت خدای ... 

ز کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود... 

نمیدونم چی شد که این رو نوشتم ولی دنیای ما زیاد کوچیک هم نیست... 

این اسمش چهار حرفه(تولد) 

ولی رسمش ... 

خدایا دوستت دارم... 

 تو هم که این داستان رو خوندی: 

اینو باید بدونیم که اون کوچولو دست خدا رو محکم گرفته که با اون تن ... بدون کوچکترین آسیبی..وارد دنیا میشه..

 

 

اگه نمیخوای تو شلوغی بازار دنیا گم شی دست خدا رو محکم بگیر ...(دادا) 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شیوا سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ http://shiva.blogsky.com

فک کنم وقتی اون تو هستن خوابن ، همین که میان تو دنیا بیدار میشن بعد چون از خواب سیر نشده گریه شون میگیره ( تخیلی بهش نگاه کن)

سلام آره اینطور هم میشه بهش نگاه کرد اما مهم دید ما نیست مهم اون واقعیته که اتفاق میفته و درک قدرت حاکم بر هستیه...
وگر نه میشه مادر رو گرگی فرز کرد که با کلی دوز و کلک وارد خونه شنگول و منگول و حبه انگور شده و یکی از اون بره ها رو خورده و حالا دارن شکمش رو میشکافن تا اون بره رو در بیارن و جاش سنگ بذارن و اون چون حرف مادر خودش رو گوش نکرده و در رو روو غریبه باز کرده
از ترس تنبیه شدن داره گریه میکنه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد