پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

چی شد که اومدی...

چی شد که اومدی غریبه؟ 

چی شد که این همه آدم رفتن و نموندن غریبه؟... 

یعنی اگه تو هم حوص کنی بمونی یه روز باید بری؟ 

پس اصلا واسه چی میای؟  

من کشور نیستم و تو گردشگر.. 

من آدمم و تو هم آدم... 

ماها چرا دوست داریم همدیگرو بگردیم؟  

آخ که چقدر سوال دارم که اگه کل کره زمین جمع بشن بازم میپرسم واسه چی جمع شدید دور هم! 

هرچی میبینم سواله... خدایا میشه چند تا جواب بهم نشون دبدی تا من دنبال سوالاش بگردم؟ آخه تا دلت بخواد سوال دارم.. 

بیا سوالام با جوابات عوض؟ 

اصلا من ۱۰ تا سوال میدم تو فقط یه دونه جواب بدم؟  

اصلا من همه سوالامو میدم تو فقط یه جواب بده؟ 

دوسم داری ؟ 

اگه جواب ندی یه سوال دیگه میپرسما؟! 

منو یادته؟  

بازم جواب نمیدی؟  

منو دیدی؟ 

خدا؟ 

منم همونی که صدات تا همین چند سال پیش تو دلم بود و چند با که گفتم هیس دیگه ساکت شدی و دیگه هیچی نگفتی و تو کارایی که میکردم کمکم نمیکردی.. 

صدای یه بچه توی دلم که بهم میگفت چیکار کنم چیکار نکنم... 

سوال آخر ...؟ 

خدا اونی که تو دلم بود تو بودی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد