پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

چهار شنبه سوری...

سلام... 

یه کم که فکر میکنم میبینم نمیتونم بیخیال چهار شنبه سوری بشم... کیفی که میکنم  

وقتی دارم هیزم جمع میکنم واسه آتیش و روشن کردن آتیش در کنار خنده های باحال و بی غش خانواده بیشتر از ضرریه که امشب بهم میرسه... 

و اگه جالب نبود اصلا ملت... 

ولی خوب بعضیا با نو آوری تو این رسم قدیمی خواستن خاص باشن و تافته ای جدا بافته از بقیه جامعه باشن...حالا توضیح میدم.. 

یادش بخیر چندین سال پیش همون موقع که یاد خاطرش تو ذهنمون مثل فیلم ۳۵ میلیمتری میمونه و حس جالبی داشتیم.روز ۴ شنبه سوری انگار همه به فکر شب بودن... واسه تک تک ساعتاش برنامه داشتیم...بیشتر پدرا واسه بچه هاشون و روشن کردن آتیش از قبل بوته هایی رو تدارک دیده بودن که اگه بعد از ظهر تو کوچه وایمیسادی صندوق عقب هایی رو میدیدی پر از چوب و بوته که به سمت خونه ها میرفت... 

غروب که میشد منتظر بودیم تا ببینیم که اولین آتیش کی روشن میشه... 

وقتی نور اولین آتیش رو میدیدی انگار باهاش کل شهر روشن میشد...انگار با یه کبریت یه شهر و آتیش میزدن..وای که چه حالی میداد... 

کل کوچه پر از آتیش بود... و همینطور شیرین کاری بود که فرآورده ای از آتیش بود به اون اضافه میشد...سیم ظرفشویی...آلومینیوم سبک تو ذغال گردون...دارت پروانه ای... دارت چوبی.. 

ذرنیخ... کوزه جنی.. تونگوله غرغر...کاربیت و پیت روغن.. سنگ های مرمر که بینشون گوگرد میریختن..جاروهای آتیشی..فوت کردن نفت و الکل و بنزین به آتیش.. انداختن آمپول گاوی تو آتیش..اکلیل سرنج..خوردن تنقلات و پریدن از رو آتیش... فال گوش واسادن و فال شنیدن.. 

زردی من از تو ،سرخی تو از من...وای که چه شبی بود... همه شهر با هم دوست بودن و اگه کل 

شهر آتیش گرفته بود ملت دست تو دست هم از آتیش میپریدن..چه شب گرمی بود.. 

آتیش ها خاموش میشد اما غم خداحافظی با چنین شب قشنگی با صدای خنده و قاشق و کاسه بچه های محل که دم خونه ها میرفتن چند نفری برای گرفتن ...(آجیل و شکلات و شیرینی) 

جاشو به شادی میداد و دیگه ملت خسته از این همه شادی به خونه میرفتن تا بخوابن.. جالب اینجا بود که اونشب وقتی همه خواب بودن هنوز لبخند رو چهره هاشون بود..آخ که چه شبی بود اون شب چهارشنبه سوری...کی از شادی مردم بدش میاد؟ 

حالا چندین سال گذشته... تمام اون مشتقات آتیش که بدست خود مردم ساخته شده بود.. جاشون رو با ترقه های چینی.. سیگارت.. هفت ترقه.. دینامیت..بستن سر و ته کوچه ها... آوردن ارکستر و بزن بکوب های عقده ای (یادمه وقتی داشتم از یکی از این کوچه ها رد میشدم با موتور.. اونایی که داشتن شادی میکردن گفتن ته کوچه بستس از یه جا دیگه برو...و به خوردن مشروب و پایکوبی ادامه دادن.و وقتی وایسادم گفتن داداش کاری داری وایسادی؟.) چه کسی باعث این نفاق و دو رویی بین مردم شده؟ چرا مردم از هم دیگه بدشون میاد؟ صدای نارنجکهای که واسه پرتاب کننده اش فرقی نداره تو سر کی بخوره...(یادمه فقط نارنجک رو به دیوار میزدن) 

یادتونه که با چه شوری از چندین سال پیش حرف میزدم... اما اصلا تمایلی به صحبت در باره  

چهار شنبه سوری های جدید ندارم..سنت جاشو به عقده داده...آجیل و تنقلات جاشو به عرق سگی... مردم بیشتر از آتیش زدن دنبال آتیش گرفتن هستند..!!!! 

و این داستان ادامه دارد...فردا ادامش رو مینویسم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد