پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

پسری با کفش های کتانی

تمرین سانسور نکردن حرف دل

خدا نگاه کن

خدا نگاه کن بنده هاتو... 

 

فکر میکنن هیچوقت نمیمیرن و وقتی میمیرن گرد و غبار و خاک حتی سنگ قبرشون رو از یاد میبره.. 

 

توی ۱ دقیقه دل رو میشکونن و نمیدونن واسه التیام بخشیدن به اون درد سالها باید سخت گذروند... 

 

کل عمر و سلامتیشونو میدن برای بدست اوردن پول و بعد کل داراییشونو میدن واسه بدست اوردن 

سلامتیشون... 

 

یه عمر در حسرت بزرگ شدن میشینن و وقتی بزرگ میشن ارزو میکنن به دوران کودکی برگردن 

 

خدا نیگاه کن بنده هاتو  

 

خدا این ها همه از کجا اب میخوره ... 

 

اصلا اب میخوره؟؟؟  

 یه وصیت دارم واستون... 

سنگ و چوب به آدم وفا نمیکنن.. به هیچکی وفا نمیکنن 

مرگ واسه همسایه نیست.. 

پس بیایم تا نظر سنگ و چوب عوض نشده تا بشن وفادار ترین دوستامون  

قدر بودن ها رو بدونیم . نرنجونیم.به قول یکی از دوستام ،  

وقت کمه! 

 

خدا نیگاه کن...

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

 

... 

واسه همه تولد گرفتیم...

تو سالی که گذشت واسه همه تولد گرفتم... 

مبادا کسی غمگین شه که کسی یادش نیست که اونروز پا رو زمین گذاشته... 

همه چی تکمیل از کیک بگیر تا کادو از شمع بگیر تا آتیش بازی... 

هوووووووووووووووووووووووو...چقدر خوب گذشت دستتون درد نکنه...  

۳۰ فروردین تولدمه... 

همونطور که پیش تر گفتم امسال همه رفتن دنبال کار خودشون... 

همه به یه بهونه که آی زندگی سخته و آی زندگی فلانه و آی آی آی... 

آی کجا رفتید.. 

قبل عید کلی داد زدم روز تولدمو... 

اما مثل طوطی که آینه گذاشتن جلوش تا از تنهایی دق نکنه خودم شنیدم و شاد از اینکه ۳۰ روز دیگه تولدمه...ایشالا دوستان قدیم من هرجا هستن کنار زن و بچه خوش باشن... 

واقعا زندگی فلانه و زندگی بصار... 

 

آروم بخواب دوست من...

آروم بخواب دوست من ،صبح که از خواب بیدار میشی تازه همه میخوابن... 

با هرکی حرف میزنی صداتو نمیشنوه یا خوابه یا خودشو بخواب زده... 

یا بیا مثل من شبگرد شو نخواب...  

منم اولاش واسه اینکه صدامو همه بشنون داد میزدم... 

صدام تو شلوغیهای خور خور روزانه مردم گم میشد.. 

تا اینکه شب شد و مردم همه بیدار شدن ...  

همه جا از بیداری مردم ساکت شده بود... 

سکوت همه جا رو گرفته بود... 

بیداری انقدر تلخ بود واسشون که چشماشون رو بسته بودن... 

داد میزدم؟  

فقط کافی بود با آهسته ترین صدا کلمه ای رو بیان کنم... 

همه بر میگشتن سمت من...تو هم بیداری؟؟؟ 

آره منم بیدارم . 

تا الان اشتباهی زندگی میکردم.. 

فکر میکردم شبا همه خوابن و صبحا بیدار..  

 اما اشتباه میکردم... 

صبح که میشه همه به خواب فرو میرن... 

منم انگار تو بیداری خواب میبینم... 

همیشه همینطوره کارای که تو بیداری میدیدم تو خواب هم نمیشد دید... 

حالا تو هم بیا مثل من شبگرد شو... 

همه چی درست میشه... 

بخوای درست میشه... 

نخوای درست میشه... 

خواب و بیدارش فرقی نداره فقط وقتی همه بیدارن بخوابی دردش کمتره... 

خودم هم قاطی کردم  

حرفامو همه میفهمن 

همه تشویقم میکنن  

ولی هیچکدومشون رو تا حالا از نزدیک ندیدم... 

میشه آدم این همه همدرد داشته باشه و تنها بمونه؟ 

تو هم بیا مثل من شبگرد شو... 

وقتی همه صبحا میخوابن تو بیدار شو... 

شب شده یه ستاره تو آسمونه انقدر روشنه که همه جا رو روشن روشن کرده انقدر گرمه که 

حتی واسه خوابیدن پتو نمیخوای...تازه ستاره در اومده همه میرن که بخوابن تو بیدار شو... 

تو هم بیا مثل من شبگرد شو... 

یه ستاره تو آسمونه به اسم خورشید.. 

دیگه مثل صبح نیست که ۱۰۰۰ تا ستاره تو آسمون باشه ندونی کدومش رو انتخواب کنی تازه ستاره هایی که نور ندارن سوسو میزنن و نزدیکه که خاموش بشن... 

تو هم بیا مثل من شب گرد شو... 

یه ستاره هست اونم ماله خودته ... همه ازش بدشون میاد... 

همه از اون ستاره رو بر میگردونن... 

بودن اون ستاره تو خوابشون اذیتشون میکنه... 

از ترس بودن اون ستاره تو هفت تا سوراخ قایم میشم... 

دریغ از اونکه نورش از کوچکترین روزنه پیشمونه... 

اون ستاره واسه ماست... 

بیا تو هم مثل من شبگرد شو... 

نام زهرا مایه احساس بود...

بر شب ظلمانی من قمر تویی تو... 

 

شاید حال خراب من از این شبها هم باشه... 

که یه بانو رو که همیشه از بزرگیش شنیدیم دارن غریبونه از کنار کومه ها میبرن تا یه جای امن واسه آرامگاهش پیدا کنن .. جایی که دیگه کسی نتونه بانو رو پیدا کنه.. 

آخ که ما هم ناله میکنیم و بچه های بانو هم تو اون شب ناله میکردن ...  

ناله ما کجا و ... 

آخ آخ که همین الان داره میسوزه سینم از این همه غریبی... 

چشامو میبندمو یاد تو میفتمو لحظه خوب عاشقی... 

در غربت دل تنگم برس به دادم... 

و این داستان ادامه داره...

شبی ساکت و دلگیر...

شبی ساکت دلگیر... 

خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر... 

و نزدیک اذان بود... 

که پیچید در آفاق همه نغمه تکبیر... 

نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش... و مشغول دعا باش.. 

که باز است به درگاه الهی در رحمت.. 

و آن لحظه بوَِد لحظه شیرین اجابت... 

شدم غرق عبادت..  

دو چشمم همه از اشک شد و روی لبانم همه سوگند... 

که یارب تو رهایم کن از این بند...

بیقرارم خدای من... صدای دلم اکو یی شده!!! 

کاش یه بال بود میتونست یکم منو ببره بالا تا بتونم نفس بکشم.. 

اما خدا انقدر زمین خوردم اضافه وزن دارم و زمینی شده دلم فکر کنم...  

باید رژیم بگیرم باید کمتر زمین بخورم تا سبک شم و بتونم پرواز کنم خدا... 

کمکم میکنی خدا .؟ 

مشتی واسه تو که فرقی نداره وقتی این همه پرستو و پرنده پرواز میکنن یکار کنی یه بندت 

اندازه یه نفس کشیدن پرواز کنه خدا ! 

خدا دلم کباب به ولاه... اگه کسی که منو بشناسه اینارو بخونه اگه نخنده حتما دیوونه میشه... 

میدونی چرا؟ چون تو صورتم چیزی جز لبخند ندیدن و نخواهند دید به کرم تو... اما دلم چی دادا؟